این روزها زندگی در تهران مصیبت بار و دهشتناک است. دیروز شعر زیبای کوتاهی در این رابطه به دستم رسید که در همین جا بازتاب میدهم:
درد و غم و مرض هست؛ یک جرعه ی دوا نیست
مــعشوقه هـــای این شهر بر چهره، مــاسک دارند
احــــــــوال عــــــــاشقان نیز، چندی است روبِه را نیست
فرهـــــــــاد آسم دارد ، خسرو ســـــــــــــیاه سرفه
هیچ آدمی به فـــــکرِ شــــیرین بینوا نیســـــت
"اطفــــــــال و ســــــالمندان" در خــــانه ها اسیرند
ویران شود هر آنجا ، غوغـــــای بچه ها نیســــت
تـــــاوان دیـــــــدن تو ، سنگینتر از جریمه است
من زوجم و تو فردی ، این شهر جــــای ما نیست
۲ نظر:
good
مهدی جان فیلتر شدنم را که خبر داری. این آدرس جدیدمه
خدا را شکر که قطره ای باران بارید بر سرمان!
پیغام شما در بالاترین دریافت شد جناب...
ارسال یک نظر