در پست قبلی تصویری زاویه دار از ترکیه گذاشتم که در صفحه شخصی فیس بوکم موجب واکنش هایی شد و حتا برخی پان ترک ها برایم فحش و ناسزا فرستادند.خوشبختانه با هشدار به موقع یکی از ایرانیان نازنین مقیم کالیفرنیای آمریکا پان ترک های درون لیستم را شناسایی و حذف کردم. این دوست میهن پرستم نوشته ای را برایم فرستاد که مقدمه از ایشان و نوشته دیگر از فرزانه ای دیگر است.ابتدا مقدمه ایشان را میآورم و سپس نوشتهی آقای علی عجمی...
من هرازگاهی حرفهای طرفداران خودمختاری/فدرالیسم/تجزیه طلبها را می شنیدم و همیشه فکر می کردم که اگر یک قومی خودشو ایرانی نمی دونه، باید این حق رو داشته باشه که جدا شه. حدوداً پنج سال پیش افتخار آشنایی با زعمای پانترکها و سایر شرکارو در شمال کالیفرنیا پیدا کردم و متوجه چند مطلب شدم:
اول: دلایل تاریخیشون برای جدا شدن دروغه و خودشون هم اینو می دونن اما به عنوان حقایق تاریخی عنوانش می کنند
دوم: کینه بسیار بسیار بسیار زیادی به ایران و ایرانی دارند و هدف اصلیشون محو ایرانه و خودمختاری/فدرالیسم/تجزیه بهانه است
سوم: کاملاً واقف هستند که پایگاه مردمی ندارند، در حال حاضر چون در غرب زندگی می کنند و امکان حذف فیزیکی مخالفانشان را ندارند فعلاً کارشون ترور شخصیت مخالفینه ولی در زمان و مکان مناسب آمادگی دست زدن به هر جنایتی را دارند. در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در ستاد مک کین فعال بودند و تبلیغ حمله تمام عیار آمریکا به ایران را می کردند
چهارم: همگی از اعضای گروه های چپ بوده اند و یک زمانی برای رفیق برژنف و مائو کار می کردند و حالا برای علی اوف و آل نهیان و قدرتهای غربی، اصولاً در خدمت بیگانگان بودن برایشان قبحی ندارد
پنجم: مترصد هستند که در صورت ضعف قدرت مرکزی، با کمک اربابان خارجی و اسلحه کنترل مناطق مورد نظر را بدست گرفته و اعلام استقلال نمایند. تمام مطالبی که می گویند ما هویت طلبیم وخواهان آموزش زبان مادری هستیم یا فدرالیسم می خواهیم دروغی بیش نیست و برای گمراه کردن ایرانیان صلح دوست و آزادیخواه است.
و اما
ایران فدرال؛ آرمانی واقع گرایانه یا سرابی بی انتها؟
هویت ایران و ساختار ان در دهه پایانی سده بیستم و سالهای اغازین قرن بیست و یکم به یکی از رهیافت های عمده پژوهشهای سیاسی و فرهنگی بدل شده است.با پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی پژوهشهای مرتبط با ملیت و قومیت شتابی دو چندان گرفته است.فروپاشی کشور هایی چون شوروی-یوگوسلاوی-چکوسلوواکی این باور را در میان برخی کانونهای اندیشه و سیاست برانگیخت که رشته فروپاشی های دیگری نیز در دیگر کشورهای مشابه در راه خواهد بود.در ایران نیز اینک این تکاپوهای جهانی برخی جریانهای خفته سیاسی و فکری مانند پانترکیسم-پان عربیسم- و پانکردیسم را واداشته تا با خوش بینی و ساده اندیشی در پی به بار نشاندن ارمانهای دیرین خود برایند.گرچه نوشتارها و دید گاه های جریان های قوم گرا بیشتر سطحی بوده و غالبا جنبه سیاسی-ایدیولوژیک و یا ژور نالیستی و احساسی داشته است تا پژوهشهای علمی مبتنی بر واقعیتهای تاریخی و فرهنگی -جغرافیایی ایران-اما به نظر میرسد انها خود نیز اگاهند که تجزیه ایران بیشتر به رویایی دست نیافتنی می ماند و اینجاست که بخش واقع بین انها همگام با گروهی از جریان چپ به زعم خود --فدرالیسم--را چاره نهایی می دانند.موج گسترده کوششهای انتشاراتی و تبلیغی این جریانها که قدرت ظاهری انها را بیش از پایگاه اجتماعی اندکشان می نمایاند بیشتر بر نوشتارهای ژور نالیستی-تبلیغاتی و گسترش احساسات محلی و تشدید نفرت قومی و دامن زدن به تضاد ها استوار است.با دوری گزینی از روش انگ زنی اینک شاهد انیم که گروهی از جریانات سیاسی که پیشتر سابقه عضویت در احزاب چپ نیز داشتند -فدرالیسم را چاره راه می دانند.بی انکه کوچکترین اشاره ای به مولفه هایی همچون پیشینه تاریخ ایران-نبود درگیری های گسترده قومی-و نیز ساختار اقتصادی تک محصولی وابسته به نفت و گاز ایران نمایند.
هویت ایران و ساختار ان در دهه پایانی سده بیستم و سالهای اغازین قرن بیست و یکم به یکی از رهیافت های عمده پژوهشهای سیاسی و فرهنگی بدل شده است.با پایان یافتن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی پژوهشهای مرتبط با ملیت و قومیت شتابی دو چندان گرفته است.فروپاشی کشور هایی چون شوروی-یوگوسلاوی-چکوسلوواکی این باور را در میان برخی کانونهای اندیشه و سیاست برانگیخت که رشته فروپاشی های دیگری نیز در دیگر کشورهای مشابه در راه خواهد بود.در ایران نیز اینک این تکاپوهای جهانی برخی جریانهای خفته سیاسی و فکری مانند پانترکیسم-پان عربیسم- و پانکردیسم را واداشته تا با خوش بینی و ساده اندیشی در پی به بار نشاندن ارمانهای دیرین خود برایند.گرچه نوشتارها و دید گاه های جریان های قوم گرا بیشتر سطحی بوده و غالبا جنبه سیاسی-ایدیولوژیک و یا ژور نالیستی و احساسی داشته است تا پژوهشهای علمی مبتنی بر واقعیتهای تاریخی و فرهنگی -جغرافیایی ایران-اما به نظر میرسد انها خود نیز اگاهند که تجزیه ایران بیشتر به رویایی دست نیافتنی می ماند و اینجاست که بخش واقع بین انها همگام با گروهی از جریان چپ به زعم خود --فدرالیسم--را چاره نهایی می دانند.موج گسترده کوششهای انتشاراتی و تبلیغی این جریانها که قدرت ظاهری انها را بیش از پایگاه اجتماعی اندکشان می نمایاند بیشتر بر نوشتارهای ژور نالیستی-تبلیغاتی و گسترش احساسات محلی و تشدید نفرت قومی و دامن زدن به تضاد ها استوار است.با دوری گزینی از روش انگ زنی اینک شاهد انیم که گروهی از جریانات سیاسی که پیشتر سابقه عضویت در احزاب چپ نیز داشتند -فدرالیسم را چاره راه می دانند.بی انکه کوچکترین اشاره ای به مولفه هایی همچون پیشینه تاریخ ایران-نبود درگیری های گسترده قومی-و نیز ساختار اقتصادی تک محصولی وابسته به نفت و گاز ایران نمایند.
اگر نگاهی به ادبیات گفتاری رایج در میان برخی از گروه های افراطی قومی افکنده و نگاهشان را به زعم انان به شوونیسم فارس!!؟با توجه به این که قومی به نام فارس از نظر گاه علمی وجود ندارد مورد بررسی قرار دهیم در خواهیم یافت که محلی گرایی این گونه افراد به درجه ای است که امروزه میتوان ان را به وطن پرستی ولایتی یا شوونیسم محلی تعبیر کرد.چنین به نظر می رسد که پاره ای از شکست خوردگان در گستره سیاست ورزی ملی به هواداری سرسختانه از قوم گرایی پرداخته اند.زیرا گفتار و کردار انها چنین القا می کند که می خواهند در سرزمین خود اگر نه رهبر حداقل از سرکردگان باشند و در راستای این امر از هر گونه جعل واقعیتهای تاریخی و بزرگ نمایی ستم قومی دریغ ندارند.انها به گفته اندیشمند برجسته هابس باومگرفتار پیش ملی گرایی مردمی یا پروتوناسیونالیسم پاپیولار هستند.انها چنین می اندیشند که فدرالیسم ان ارمان و موهبتی است که با توسل به ان هیمنه ظلم و خودکامگی دولتمردان محرومیتها و عقب ماندگی ها شکسته خواهد شد، حال انکه کمتر دیده شده است که علت وجودی مسوولیت ها ابزار صلاحیت ها ارکان و چار چوبهای منطقی و اقتصادی و جغرافیایی نوع فدرالیسم پیشنهادی خود را روشن کنند. راهبرد اقلیت سازی و ملت افرینی و سوگنامه سرایی قومی یکی دیگر از اشتغالات فکری چنین گروه هایی است.به روشنی قابل مشاهده است که تقلید و گرته برداری روبنایی از ساختار کشور هایی چون کانادا ،المان، هند و پاکستان و...بی توجه به بنیاد های تاریخ و فرهنگ ایران یکی از دلایل بنیادین اشفتگی در نسخه تمر کز زدایی ایده الیستی و وارداتی انان است.--انها به این نکته ساده و روشن توجه ندارند که از تاریخ تشکیل دولت در ایران هیچ گروه غیر بومی در ایران زندگی نمی کنند.رقابت کینه توزی و جنگ مابین اقوام در ایران کمتر سابقه دارد و چنین شرایطی نه تنها در خاورمیانه بلکه در کشور های اروپایی و امریکایی نیز کم سابقه است.-باید توجه داشت که کردهای ساکن ترکیه عراق، ارمنستان ، سوریه و اردن گروه های غیر بومی ان کشور ها بوده و همگامی تاریخی و فرهنگی با دولتهایشان و دیگر باشندگان ان کشورها نداشته اند.در حالی که در کشور ما چنین نیست.وجود هویت های گوناگون و همزیستی و در هم امیختگی مسالمت امیز اقوام با یکدیگر در ایران بسیار ریشه دار تر از کشورهای اروپایی است.برخی از نخبگان نیز فراموش می کنند که تار و پود های هر کشور تاریخی چون ایران ساخته و پرداخته مردم در درازای تاریخ چند هزار ساله ان کشور است.ماکس وبر می گوید: تنها ادراک و دریافت تفاوتها با جوامع دیگر است که می تواند اخلاق و اداب مشترک را پایه گذاری کند.....فرهنگ کنونی ایران در معنای عام ان مشترک در میان همه اقوام ایرانی است.به عنوان مثال موسیقی ایرانی ایینه تمام عیار و کاملی از گوناگونی با ارزش فرهنگ ایرانی است.هر یک از گوشه ها و دستگاه های موسیقی ایرانی راهی به دیاری یا مردمانی از کشور دارد.نمونه مهم دیگر اشتراک افسانه ها و ضرب المثل ها میان قوم های مختلف ایرانی است که همه در اداب و تار و پود های اقوام ایرانی ریشه دوانده و ماندگار گشته است.تمامی مردمان ایرانی از هر زبان و قوم و قبیله ای نوروز و رستم و کاوه و شاهنامه و نقالی و چهارشنبه سوری را از ان خود می دانند.اما نکته جالب اینجاست که تا کنون دیده نشده است که کرد های ساکن ترکیه داستان دده قور قودرا که ترکیه به حق و یا ناحق از ان خود می پندارد برای فرزندان خود حکایت کنند و یا به نقل ان در قهوه خانه های مناطق کرد نشین ترکیه بپردازند اما همان کردها در ترکیه برای بر پایی جشن نوروز که ریشه در فرهنگ ایران دارد ده ها کشته در سال می دهند.کردهای ساکن عراق نیز به قادسیه افتخار نمی کردند و از بخت النصر صدام پرداخته ناسیونالیسم عربی و عفلقی بیزار بودند.با وجود این اشتراکات در ایران محلی گرایی بر اساس تبار و یا زبان خطر های فراوانی برای ایران داشته و نمونه های ان را در فروپاشی شوروی اروپای مرکزی و یوگوسلاوی و نسل کشی های رواندا و سودان شاهد بوده ایم.به قول کارل پوپر هر چه تلاش برگشت به دوران قهرمانی جانعه ایلی افزایش یابد بر روند تفتیش عقاید و ...افزوده می شود. فدرالیسمی که امروزه به ویژه در محافل چپ و قومی و حتی گروهی از اندیشمندان دارای حسن نیت عنوان میشود توهمی شاعرانه و بدون توجه به تاریخ ستن ها سرنوشت مشترک همگان و نیز الزام های منطقه و حتی الزام های خود فدرالیسم به مفهوم تیوریک است.باید توجه داشت که فدرالیسم یک چاره از روی ناچاری در جوامعی بود که به دلایل گوناگون ملزومات فرهنگی و تاریخی یک دولت متحد را نداشتند و چون در بسیاری از کشور ها مصنوعی بود به فروپاشی انجامید.از ناکامیهای ان می توان به وضه چچنها در روسیه کنونی کشتارهای قومی در یوگوسلاوی در خواست های مکرر استقلال از سوی کبکی ها در کانادا مبارزات اسامی ها و پنجابی ها و کشمیری ها علیه دولت مرکزی فدرال هند و نیز جنبش چیاپاس در مکزیک و نیز کوششهای قومی در نیجریه و کنگو و کامرون نام برد می دانیم که غالب این کشورها جدید هستند. از دیگر سو در ایران کنونی ساختار به هم امیخته فرهنگی باورهای مشترک و ایین های اجتماعی چنان ریشه دارند که کشیدن خط و مرز که از ملزومات فدرالیسم است اساسا غیر ممکن است.در خوزستان عربها و لرها و بختیاری ها و شوشتری ها در اذربایجان غربی اذری ها و کردها در ایلام کردها و لرها در گلستان ترکمن ها و گرگانی ها در همدان اذری ها و کردها و فارسی زبانان در قزوین و زنجان اذری ها و تات ها در گیلان گیلک ها و تالش ها و اذری ها هزاران سال است که با یکدیگر داد و ستد فرهنگی و خانوادگی داشته و اساسا تعیین مرزهای فدرالی نه تنها خطر ناک بلکه غیر ممکن است.در تکاپوهای چندین هزار ساله در تاریخ ایران باشندگان هر ناحیه ای برای حفظ ناحیه ای دیگر در کانون جغرافیایی ایران خون ها داده و رنج ها برده اند و اذربایجانی همانقدر صاحب تبریز است که اهوازی و خراسانی و خراسانی به میزان خرمشهری در جنگ میهنی علیه صدام شهید و تن اسیب دیده بر جای گذارده است.کرد و لر و اذری و بلوچ و اصفهانی همه همگام و یکدل در سپاه عباس میرزا علیه روسیه و عثمانی کوشیدند و خون دادند تا یکپارچگی سرزمینی ایران را نگاهبانی کنند.به باور من ایران ملک مشاع تمامی باشندگان این سرزمین است.نمی خواهیم منکر پاره ای از تبعیضات قومی مذهبی زبانی در ایران کنونی باشیم اما می بایستی اگاه بود که پیش از پیچیدن هر گونه نسخه های وارداتی که هیچ گونه سنخیتی با ساختار فرهنگی ایران ندارند راه چاره را می بایستی در مسیر ازادی و حاکمیت ملی از راه انتخابات ازاد و کنترل قدرت با ایجاد نهاد های غیر دولتی مانند انجمن ها های محلی و افزایش روند دخالت و مشارکت در تصمیم گیری های ملی و منطقه ای بدانیم و حق مخالفت را برای تمامی باشندگان از هر زبان و مذهب و قومی بر اساس حق شهروندی مدرن بدانیم.با واگذاری قدرت تصمیم گیری و اجرایی به منطقه ها و استان ها و شهرها و روستاها و به نوعی انجمن های ایالتی و ولایتی میتوان به دموکراسی ازادانه و مشارکتی گام نهاد و البته از اسیب های تیوری های وارداتی ایمن ماند به امید سرفرازی ایران یکپارچه
علی عجمی--بهمن 88-
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر