اين نوشتاري است كه يكي از دوستان از طريق رايان نامه برايم فرستاده است.البته ننوشته منبع اين نقل قول تاريخي كجاست و تا چه حد معتبر است وليكن پيامي كه در متن نهفته است بسيار زيبا و گوياست...
مي گويند اسکندر قبل از حمله به ايران درمانده و مستأصل بود. از خود پرسيد که چگونه بايد بر مردمي که از مردم من بيشتر مي فهمند حکومت کنم؟
يکي از مشاوران گفت: «کتابهايشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما ظاهراً يکي ديگر از مشاوران (به قول برخي، ارسطو) پاسخ داد:
«نيازي به چنين کاري نيست. از ميان مردم آن سرزمين، آنها را که نمي فهمند و کم سوادند، به کارهاي بزرگ بگمار. آنها که مي فهمند و باسوادند، به کارهاي کوچک و پست بگمار. بي سوادها و نفهم ها هميشه شکرگزار تو خواهند بود و هيچگاه توانايي طغيان نخواهند داشت. فهميده ها و با سوادها هم يا به سرزمينهاي ديگر کوچ ميکنند يا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه اي از آن سرزمين در انزوا سپري خواهند کرد...»
مي گويند اسکندر قبل از حمله به ايران درمانده و مستأصل بود. از خود پرسيد که چگونه بايد بر مردمي که از مردم من بيشتر مي فهمند حکومت کنم؟
يکي از مشاوران گفت: «کتابهايشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش و دستور بده به زنان و کودکانشان تجاوز کنند».
اما ظاهراً يکي ديگر از مشاوران (به قول برخي، ارسطو) پاسخ داد:
«نيازي به چنين کاري نيست. از ميان مردم آن سرزمين، آنها را که نمي فهمند و کم سوادند، به کارهاي بزرگ بگمار. آنها که مي فهمند و باسوادند، به کارهاي کوچک و پست بگمار. بي سوادها و نفهم ها هميشه شکرگزار تو خواهند بود و هيچگاه توانايي طغيان نخواهند داشت. فهميده ها و با سوادها هم يا به سرزمينهاي ديگر کوچ ميکنند يا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه اي از آن سرزمين در انزوا سپري خواهند کرد...»
۵ نظر:
اتفاقا این ایمیل برای بنده هم ارسال شده بود و جالب اینکه شب قبلش با یکی از اقوام دقیقا در همین رابطه مشغول بحث بودیم و دقیقا به همین نتیجه رسیده بودیم!
خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند...
درود
ما هيچگاه از اين روايت ها عبرت نمي گيريم!
سلام
گویا این پند بزرگ را تاریخ آویزه گوش خود کرده.سال های سال است بی آنکه اسکندر ها مستاصل شوند مردم به این ذلت خو کرده اند و خود از میان خود کم سواد ترین و بی خرد ترین هارا انتخاب می کنند و خود درمانده به این سو و آن سو کوچ می کنند.
پایدار باشید و ماندگار
درود بر مهدی عزیز
این روایت با تعابیر متفاوتی نقل شده است گاهی این روایت را به بزرگمهر حکیم نسبت می دهند وقتی که انوشیروان عادل از وی می پرسد به نظر تو آباد کردن مملکت راحت تر است یا ویران کردن آن ؟ و بزرگمهر می گوید ویران کردن راحت تر است و در استدلال خود همین پاسخ را به انوشیروان می دهد .....
به هر حال تکته عبرت انگیزی است
گويند وقتي سلطان سنجر از سلطان محمود غزنوي شكست خورد و اسير گشت از او بپرسيدند علت شكستش را . او گفت كارهاي برزگ را به انسانهاي حقير سپردم و كارهاي كوچك را به انسانهايي بزرگ
ارسال یک نظر