ترانه اي زيبا از يغما گلرويي
اعدامی
منُ بستن به یه تیرک ، رو به روم یه گلّه سرباز !
فاصله یک نخِ سیگار ، تا رهایی ، تا یه پرواز !
پُک به پُک ثانیهها رُ میسوزونم با نفسهام !
دستُ پامُ بستن امّا من هنوزم توی رؤیام !
فکرِ یه بچّه کلاغم ، که تو لونهش شُده پنهون !
نوکِ اون صنوبرِ پیر ، گوشهی حیاتِ زندون !
وقتِ نعرهی تُفنگا ، اون کلاغ چه حالی داره ؟
نکنه بمیره از ترس ؟ نکنه طاقت نیاره ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
منُ این سیگار نصفه ، با یه عالمه خیالات !
فکرِ سربازای گُشنه ، این چشای خسته وُ مات !
هرکدوم از اینا شاید ، از یه دِه اومده باشن !
راضی نیستن که بشینه گولّهشون تو سینهی من !
خودِ فرماندهی جوخه ، بچّهیی داره تو خونه !
وای از اون روزی که بچّه ، شغلِ باباشُ بدونه !
میدونم لحظهی اعدام ، تو خونه میپّره از خواب !
خستهاَم از این خیالات ! بگو کی میزنه آفتاب ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
منُ بستن به یه تیرک ، رو به روم یه گلّه سرباز !
فاصله یک نخِ سیگار ، تا رهایی ، تا یه پرواز !
پُک به پُک ثانیهها رُ میسوزونم با نفسهام !
دستُ پامُ بستن امّا من هنوزم توی رؤیام !
فکرِ یه بچّه کلاغم ، که تو لونهش شُده پنهون !
نوکِ اون صنوبرِ پیر ، گوشهی حیاتِ زندون !
وقتِ نعرهی تُفنگا ، اون کلاغ چه حالی داره ؟
نکنه بمیره از ترس ؟ نکنه طاقت نیاره ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
منُ این سیگار نصفه ، با یه عالمه خیالات !
فکرِ سربازای گُشنه ، این چشای خسته وُ مات !
هرکدوم از اینا شاید ، از یه دِه اومده باشن !
راضی نیستن که بشینه گولّهشون تو سینهی من !
خودِ فرماندهی جوخه ، بچّهیی داره تو خونه !
وای از اون روزی که بچّه ، شغلِ باباشُ بدونه !
میدونم لحظهی اعدام ، تو خونه میپّره از خواب !
خستهاَم از این خیالات ! بگو کی میزنه آفتاب ؟
عمرِ سیگارم بُلندُ تو سَرَم صدتا سواله !
پس چی شُد دستورِ آتش ؟ نکنه فرمانده لاله !
دغدغههامُ بدزدین ! آی ! دوازده تا گلوله !
آخه تا کی بیصدایین ، توی دالونِ یه لوله ؟
۶ نظر:
بسيار زيبا بود
درود
من كه خيلي به دلم نشست.
چه غمگین بود.
بیشتر درباره سربازها بود تا اعدامی ها!
نماز و روزت قبول
تا پارسال قرار ما ماه عسلي ها يكي دو ساعت مونده به افطار پاي تلوزيون و برنامه ماه عسل بود ، با يه مجري و چند تا مهمون عزيز.
نمی دونم وقتی احسان صدا می کرد هم قبیله ای تو می گفتی بله یا نه !؟
اما می دونم که خیلی ها الان مثل ثمره ، مرتضی و مادرش ، انجمن کوچولوها و تمام معلولین، منتظر دیدن رئیس قبیله ماه عسلیا بودن که امسال ندیدنش.
رئیس قبیله ما هيچ وقت تپق نميزد ... دل ماه عسلي ها رو متوجه خدا ميكرد... با مهموناش صاف و صادق بود از ته دلش به اونها احترام ميذاشت و باهاشون درد و دل ميكرد اون اونجاهايي كه لازم بود با يه سوال دل همه رو بارونی ميكرد.. ولي امسال .........
مجري ماه عسل ، رئييس قبيل ماه عسل ديگه هر روز ساعت 7 از پشت قاب تلوزيون به خونه هاي ما نمياد ...... يكي ديگه جاش رو گرفته كه بازيگر توانايي ولي هيچ سر رشته اي در اجراي برنامه ي زنده نداره .
نزار فرصت تموم شه........ چون خيلي زود دير ميشه
به صدا و سیما زنگ بزن و بگو که توام مثل بقیه ماه عسلیا دوست داری مجری واقعی ماه عسل برگرده به خونه اش ...
فقط 15 دقیقه ... نه بیشتر .... نه کمتر ... !
اینم شماره های تماس
تلفن گویا : 22021901 - 22021955
22055025 - 22168395 - 22055717
نمابر : 22051579
پیام کوتاه : 300003
ماهت عسل
التماس دعا
يا حق
زیبابود ودلنشین.
ارسال یک نظر