يك دوست در بهمن ماه سال 1387 به ميدان مجازي آمد...نامش را كمش يعني چاه كن نهاده بود. سال ها بعد برخي دوستان او را مهنس عمران معرفي كردند! او همراه با يك نقاب آمد.نقابي كه اين روزها خيلي ها براي حفظ هويت و امنيتشان بر صورت خود مي زنند. با نام مستعار مي نويسند تا كمتر در بايدها و نبايدهاي من درآوردي... اسير گردند! كمش خوب مي نوشت و خوب پاسخ پيام هاي ديگران را مي داد. از آن تارنگار نويس هايي نبود كه برود به مهماني ديگران و قربان صدقه اش برود كه :اي واي چقدر معركه اي! واي كه چه چشم و ابروي نازي داري و دست آخر حتمن(حتما) به ما سر بزن!
كمش زبان صريح و بي تعارفي داشت. اين كه خط و مشي سياسي اش چگونه بود بماند براي بعد! كمش پشت سطرهايش نا گفته هاي زيادي داشت. او نگاه طنز جالبي داشت:خشك ولي جذاب...:
"يادم میآید که گهگاه بساط چای و آش را برمیداشتیم و با خانواده به محراب میرفتیم. به همان تخته سنگ عظیم و مثلثی. خوب یادم هست که یک بار نان و پنیرم را از مادرم گرفتم و به بالای تخته سنگ رفتم. خوشم میآمد آن بالا و در راس مثلث بنشینم و نان و پنیر بخورم. آن روز آن بالا نشستم و پاهایم را دراز کردم و نان و پنیر را روی پاها گذاشتم و هنوز لقمهای نخوردهبودم که پنیر از روی نان قل خورد و با سرعت به پایین تخته سنگ افتاد. بعد از آن یادم نیست چه شد اما احتمالا برادر بزرگم یا مادرم چشم غرهای رفته و داد زدهاند که:"مگه مرض داری میری بالا؟ خب همینجا بشین کوفت کن دیگه!" شاید هم گفته باشند:"قربون دست و پای بلوریت بیا همین پایین پیش ما نون و پنیرتو بخور عزیزم."(ولی فکر میکنم همان اولی را گفته باشند!)..." يا
"براي اولين بار که"يوسف پيامبر" را ديدم. شگفتزده شدم. و هر بار که میبینم باز هم شگفتزده میشوم! کلا خیلی اهل شگفتزدگی هستم! اصلا از شگفتزدگی خوشم میآید. حتی دختر هفتسالهام هم میداند. گاهی میگوید:"بابا بیا تا مامان رفت استخر، خونه رو خوب ِ خوب مرتب کنیم تا شگفتزده شه." یک بار هم برای آنکه مرا شگفتزده کند، موهای عروسک بیستهزارتومانی ِ جدیدش را با قیچی کوتاه کرد و تمام دست و پای عروسک(و حتی لپهایش) را با لاک ِ اکلیلی ِ بنفش پوشاند و به خانه که آمدم، با همان عروسک بینوا به پیشوازم آمد! حتما میتوانید تصور کنید که چهقدر شگفتزده شدم!"
كمش اهل مطالعه بود. اين را مي توانستي از پشت سطرهاي نوشته اش بيابي!
حال چرا اين پست را به ايشان اختصاص دادم؟ پاسخ چرايش براي آخرين نوشته اش بود!(در اينجا بخوانيد)
كمش را دوست دارم حتا با وجود پنهان شدن در پشت سطرهايش! البته نوشته هايش بدون اشكال نيست وليكن صادق ، صريح، نگاه مسووليت پذير و در نهايت صاحب اين نوشته ها انسان اهل دانشي است...
كمش را در سومين همايش وبلاگ نويسان نديدم چون پنهان بود مثل خيلي دوستان ديگر...حالا بيشتر او را دوست دارم.
اين هم تصوير وبلاگ نويسان خوانساري كه تصوير يادگاري اش را دلتنگ به مناسبت سومين همايش وبلاگ نويسان در تارنگارش ثبت كرد |
اين هم دكوري كه دوستان چند شبانه رو روي آن كار كردند |
پي نوشت :......................................
دو نكته جالب در مورد همايش وبلاگ نويسان خوانساري
1) خانم خداكرمي را پس از آشنايي در دنياي مجازي براي اولين بار در دنياي حقيقي مي ديدم. ايشان ساكن كاليفرنياي امريكاهستند... سخنراني ايشان درهمايش به واقع هيجان انگيز و پر كشش بود
2) سه عدد بستني نوش جان كردم!(آن هم پشت صحنه و با كلي استرس!!)
۶ نظر:
آیا به نظر شما چنین کسانی را در شهرمان نیاز نداریم
تا به گوش ناشنوای مسئولین شهر برسانند
درود بر شما
چرا نياز داريم. خيلي هم نياز داريم. بيشتر از آنچه فكرش را بكنيد! ما به نويسنده هاي توانايي نياز داريم كه بتوانند درد مردم را فرياد بزنند و اين فرياد به گوش متوليان برسد...
از نظر من حرفهایت درباره کمش صحیح است. ما با یک شخص معمولی طرف نیستیم. نوشته ای ایشون پخته و پر بار ست.
امید است که با وبلاگنویسی ادامه بدهند. اینهم جواب من به ایشان در مبلاگ خودشان:
کمش عزیز
این نوشته متواضعانه و معصومانه ات اشک در چشمانم جاری کرد.
کجاست آن حریم خصوصی. ما چه اصراری داریم که کمش ها خود را به دیگران بنمایانند؟
برای ما فرقی نمیکند که تو کی هستی مهم این است که تو مینویسی. ما نوشته های تو را کمش میدانیم نه خود تو را. ما نوشته هایت را میخواهیم. اگر تو خود کمش نباشی آنوقت دیگر نمیتوانی مثل کمش بنویسی. پس کمش باقی بمان و اصلا در بند حرف من و دیگران نباش که میگوئیم خودت را معرفی کن. اصلا از تو اینرا نمیخواهیم و نخواهیم خواست. مطمئن باش گمنام ماندن تو چیزی از کمش بودنت کم نمیکند.
ما همه عاشق نوشته های کمش هستیم.
خواهش میکنم مثل همیشه بنویس و نگذار حرف من و دیگران تو را از کمش بودن دور کند......
در ضمن بستنی ها هم نوش جانت. شاید اگه منهم اون پشت بودم یه دوتا میزدم!!
ممنون از لطفت.
درود بر شما
بسيار سپاسگزارم از لطف شما، خانم خداكرمي گرامي
مهدی جان اغراق کردهای. خیلی لطف داری. اشتباهات نوشتاری من بسیار است و در همین دو نمونه که آوردهای هم دیده میشود. منتظر انتقاداتت میمانم.
دلیل گمنامیام همین بود که گفتی. میخواهم سعی کنم خودم باشم. امیدوارم روزی بتوانیم صرفنظر از هر محدودیت درونی و بیرونی خودمان باشیم.
خانم خدا کرمی از شما هم ممنونم.
درود بر كمش عزيز
به هر حال اين نگاه من بود....اميدوارم شاد و پيروز باشيد
ارسال یک نظر